محل تبلیغات شما

دیروز مادرشوهر جان به همراه قرائتیهای روستاشون پیرخوشدر رفته بودن و من و خواهرشوهر هم طیق یه تصمیم یهویی به جمعشون پیوستیم. اونا ساعت 6 و نیم صبح رفته بودن اما ما رو همسر جان ساعت یک برد. منطقه جالبی هست و خوبیش اینه امکانات داره. محمد جواد بسیار شیطون و شکمو شده. غذا میبینه نمیتونه خودشو کنترل کنه. فقط جیغ میکشه که منم میخوام. همیشه سر غذا یه نفر زودتر غذاشو تموم میکنه این بچه رو برمیداره میبره جایی که غذا رو نبینه. توی پیرخوشدر یه چشمه خنک داره. منم غذامو زودی تموم کردم بردمش سر چشمه دست و صورتشو شستم پاهاش زدم تو اب. انقدر خوشش اومده بود همش جیغ جیغ میکرد بازم پاهامو بزار تو آب. خخخخ. بچه پررو.

کلا با مردا میونش بهتره  همون روز چند تا پسر جوون نشسته بودن الکی  براشون میخندید:))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها