محل تبلیغات شما

جمعه ای با خانواده خودم و خانواده همسر به منادیان رفتیم. محمدجواد رو سوار تاب کردم انقدررررر خوشش اومده بود که میله ها رو محکم جسبیده بود ول نمیکرد. وروجک خان خوابش گرفته بود اما بازیگوشی میکرد گریه میکرد که نمیخوام بخوابم. اخر هم پدرشوهرم یه دونه تاب خرید تو خونه وصل کنن برا شازده:d

+ چند وقتی هس میگه دد و به دایی هم میگه آیی:)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها